ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

مهمون ناخونده

عاشورای 94

عاشورا و مراسم عزاداری آقا امام حسین هم سپری شد و روز به روز نزدیک تر میشیم به تولد یه گل پسر ناز و خوشگل. دلم برات یه ذره شده مامانی ولی هنوز چیزی حدود دو ماه باید لحظه شماری کنم واسه اومدنت البته تو این مورد النا رو دارم که همراهیم کنه. امروز روز عاشورا بود و من با دیدن پسر کوچولوهایی که لباس سقایی پوشیده بودن همش به یاد تو می افتادم که سال آینده توی همچین روزی منم یه گل پسر نازنازی دارم که میتونم این لباسها رو تنش کنم. بیصبرانه منتظریم عشششق مامان.   ...
2 آبان 1394

دلتنگی مامان

یه سلام مادرونه گرم به گل پسری مامان. حالت چطوره عزیزکم؟ جونم بگه واست مامانی؛ این روزا دلم حسابی برات تنگ میشه و دلم میخواد زود زود بیای و بغلت کنم. چرا ؟ به دلایل مختلف؛    اولیش اینه که به معنای واقعی از ریخت و قیافه دوران بارداری متنفرم بخصوص ثلث آخرش که الآن موقعیت فعلی خودمه.   دوم اینکه واقعاً این روزا خوابیدن خیلی برام مشکله و شبا با این وضعیت اصلاً نمی تونم بخوابم. واسه همین ترجیح میدم شب بیداریهام با حضور واقعیت کنارم باشه ؛با بغل کردنت و بوسیدنت مرد کوچک من. اینم حیفه که نگم الناگلی ما بیصبرانه منتظر اومدنته عزیز دلم. همین امروز صبح که واسه چکاب وضعیت جنا...
20 مهر 1394

النا و ایلیای من

باورم نمیشه عزیزکم که دوسوم از دوره بارداریم رو پشت سرگذاشتم. اون یک سوم باقیمونده هم خدابزرگه. راستی از عزیزی شما براتون بگم که بیصبرانه و بیشتر از من و بابایی منتظر اومدنته. بیشتر از روزی هزاربار شکمم رو محکم بوس میکنه و همش میگه: " مامان نی نی مون که به دینا(Doyna) بیاد اسباب بازیهام رو بهش میدم" " مامان نی نی مون رو سوار ماشینم میکنم، دوچرخه هم سوارش میکنم" " میذارمش تو کالسگه خودم میبرمش بیرون" " تفنگم هم که پسلونه هست میدم واسه خودش" " مامان خییییییییییلی دوسش دالم" آخر سر هم گیر میده که " مامان بیارش بیرون میخوام باهاش بازی کنم" حتی وقتی با...
18 شهريور 1394

دلم تنگ است

دلم کوچک شده ،خیلی کوچک، زود میگیرد ، زود شاد میشود ناراحت میشود و با لبخندی فراموش میکند دلم عجیب تنهاست حس کودکی را دارد که سرگردان و وحشت زده به دنبال گمشده اش میگردد گمشده ای دارد که اکنون دستانش بوی خدا میدهد دلم تنگ است مادر آغوش گرمت را میخواهد و دم مهربانت را دلم میگوید هرچه میگذرد بیشتر میخواهمت ...   ...
10 شهريور 1394

مرد کوچک

تقدیم به آنکه , در کنارم نیست ! ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد. سلام سلام به جیجر مامانی که از امروز آقا ایلیا باشن. عزیز دلم امروز روزی هستش که جنسیت شما که کلی چشم انتظار داشتی واسه دونستنش مشخص شد و شما گل پسر ما شدی. راستش به دلم افتاده بود که پسر میشی واسه همین از روز اول که وبلاگت رو ساختم این اسم رو هم توی رمز عبور وبت وارد کردم . امیدوارم از اسمت خوشت بیاد پسرم . آخه میدونی این اسم رو قبل از تعیین جنسیت خواهری شما با بابایی انتخاب کرده بودیم و قرارمون این بود اگه بچمون پسر باشه (ایلیا) و اگه دختر شد (النا) بذاریم. میدونی؛ میخوام یه رازی رو بهت بگم. همیشه حتی قبل از ازدواجم دوست داشتم صاحب یه...
8 شهريور 1394

بازگشت از سفر

 سلام نی نی موچولوی من. ما از سفر برگشتیم البته خیلی دیرتر از اون چیزی که قرار بود یعنی چهارده روز طول کشید. خاله ها مرتب حال تو رو جویا میشدن و میترسیدن که مشکلی پیش بیاد اما خداروشکر بخوبی گذشت از بس که تو ماهی و اصلاً مامانی رو اذیت نکردی. هرجا چشمم به چیزی می افتاد دلم می خواست میدونستم دختری یا پسر که برات خرید کنم . مامان نرگس که همسفرمون بود همش پیشنهاد میداد که همون مشهد بریم سونوگرافی تا جنسیتت مشخص بشه تا بتونم برات لباس بخرم. خلاصه اینکه جات خالی بود جوجه قشنگم. ایشالا سفر بعدی توبغلی مامان میشی. حالا چندتا از عکسهای من و بابایی و خودت که جوجه چهارماهه منی واست اینجا میذارم ... اینم بگم که...
25 مرداد 1394

میخوایم بریم سفر

سلام عزیزکم... یه خبر واست دارم ؛در آستانه تولد مامانی و عزیزی شما ،یه سفر تابستونی در پیش داریم. خاله ها یه کم نگرانن که بخاطر تو بخوام مسافرت راه دور برم اما چون هنوز توی ماههای اول هستم و خداروشکر فعلاً هیچ مشکلی با بارداری ندارم  می تونم برم. قول میدم خیلی مراقبت باشم عزیز دلم.   ایشالا بعد از برگشتن فکر نکنم چیزی مونده باشه به وقت دکترم و اونموقع مشخص میشه که شما واسه النای من داداش میشی یا آبجی. دوستت دارم هزارتا... ...
6 مرداد 1394