ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

مهمون ناخونده

فقط یک هفته مونده

سلام عزیزکم وااااای مامانی پر از هیجانم و استرس.... آخه نمیدونی چی شده که . تاریخ بدنیا اومدن شما گل پسری تغییر کرده و انتظار مامان واسه بغل کردنت بجای دوهفته دقیقاً به نصف رسیده . چطور؟ جونم واست بگه عزیزکم امروز وقت دکتر داشتیم و وقتی میرفتم اصلاً فکر نمیکردم که این آخرین ویزیتمون باشه . طبق گفته خانم دکتر رضاییان دهم دی ماه واسه قدم رنجه کردن جنابعالی حسابی دیره و باید تاریخ سزارین یک هفته جلوتر بیفته و یک هفته از انتظار زجر آور مامانی کم بشه. خلاصه اینکه برای تولدت تاریخ سوم دی ماه تعیین شد و من و عزیزی و بابایی خوشحال و شاد به خونه برگشتیم. میدونی اولش فکر میکردم این اتفاق یعنی یک هفته زودتر به دنیا اومدنت وا...
25 آذر 1394

یا ضامن آهو

  دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی... حرم قبله حرم کعبه عجب احرام زیبایی ... لباس اشک آماده سرم از شرم افتاده همیشه سنگفرش او برایم مهر و سجاده دلم آهو دلم از او دلم مشغول گفت و گو بزن نی زن به نام او بگو یا ضامن آهو... امشب شب شهادت آقا امام رضاست عزیزم . واسه سلامتی شما گل پسری نذر کردم که به امید خدا سال آینده با هم بریم زیارت اون امام بزرگوار. لحظه ها برام خیلی کند میگذره مامان جونم ؛نوزده روز دیگه رو هم ثانیه شماری میکنم برای بغل کردن و بوسیدنت... الهی به امید تو...   ...
21 آذر 1394

پروژه تغییر اسم

یه سلام گرم مادرونه تو یه روز سرد پاییزی به گل پسری خودم . چطوری عشق مامان؟ میدونی میخوام از یه موضوعی بگم که حسابی دغدغه این روزهای من شده. میپرسی چی؟ جونم بگه واست درمورد انتخاب اسمت عزیزم. آخه میدونی بابا محمد بصورت کاملاً ناگهانی اعلام کرده که اسم ایلیا که واسه شما جیگرمون انتخاب کرده بودیم همچین اسم سنگینی نیست و برای وقتی که مرد بشی مناسب نیست. آخ گفتم "مرد شدنت" قند تو دلم آب شد، الهی مامان فدات شه مرد کوچکم... البته میدونم یه کوچولو تحت تأثیر حرف دیگران تغییر نظر داده و باعث شده که من پشیمون بشم از مطرح کردن اسمت قبل از به دنیا اومدنت. سخت تر از اون اینکه بابایی هیچ اسم پیشنهادی نداره...
18 آذر 1394

...

میخواهم اناری باشم پر از شوق رسیدن به دستان تو نه برگی پر از اضطراب افتادن... چهارمین روز آذرماه و یه عکس از تو کنار درختهای پاییزی خونه خاله فرحناز؛ عزیز دلم آخرین ماه این فصل رو هم پشت سر بذاریم میشی گل پسر تو بغلی مامان، دوستت دارم...   ...
6 آذر 1394

دوست داشتن

نابینا غصه نخور در دنیا چیز قشنگی برای دیدن وجود ندارد... ما هم که می بینیم خود را به کوری زده ایم باور کن! ماهی ها گریه شان دیده نمی شود... گرگ ها خوابیدنشان... عقاب ها سقوطشان... و انسانها درونشان... اگر انسانها می فهمیدند چقدر محدود در کنار هم هستند،  نامحدود همدیگر را دوست می داشتند! زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربانی را به فردا انداخت... ...
26 آبان 1394

چکاب آبان ماه

 یه سلام مادرونه گرم به مرد کوچک مامان تو یه غروب سرد یه روز بارونی که با النا و بابایی از دکتر برگشتیم واسه چکاب وضعیت شما گل پسر مامانی. جونم بگم واست عزیزکم؛ عزیزی شما که مثل همیشه مشتاقانه واسه رفتن به مطب دکتر همراهیمون کرد،تا رسیدیم خونه خوابش برد و منم فرصت رو غنیمت شمردم تا بهت بگم که خدا رو شکر طبق سونوی امروز که خود خانم دکتر انجامش داد همه چیز خوب و عالی بود؛ بجز داستان اضافه وزن مامانی که دیگه داره تبدیل به یه قضیه نگران کننده میشه. آخه میدونی نسبت به سه هفته قبل، دو کیلو اضافه وزن داشتم. نه اینکه فقط خودم حساس باشم، چون خانم دکتر هم در این مورد تذکر داد که غذا خورد...
9 آبان 1394

معنی مادر

  وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد...  اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:  باران احمق! این است معنی مادر... ...
6 آبان 1394