ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

مهمون ناخونده

مرد کوچک

1394/6/8 22:17
506 بازدید
اشتراک گذاری

http://silvitablanco.com.ar/wp-content/uploads/2014/09/bb005.jpg

تقدیم به آنکه , در کنارم نیست !

ولی حس بودنش به من شوق زیستن میدهد.

anni73.gif

سلام سلام به جیجر مامانی که از امروز آقا ایلیا باشن. عزیز دلم امروز روزی هستش که جنسیت شما که کلی چشم انتظار داشتی واسه دونستنش مشخص شد و شما گل پسر ما شدی. راستش به دلم افتاده بود که پسر میشی واسه همین از روز اول که وبلاگت رو ساختم این اسم رو هم توی رمز عبور وبت وارد کردم . امیدوارم از اسمت خوشت بیاد پسرم . آخه میدونی این اسم رو قبل از تعیین جنسیت خواهری شما با بابایی انتخاب کرده بودیم و قرارمون این بود اگه بچمون پسر باشه (ایلیا) و اگه دختر شد (النا) بذاریم.

میدونی؛ میخوام یه رازی رو بهت بگم. همیشه حتی قبل از ازدواجم دوست داشتم صاحب یه دختر و یه پسر بشم اونقدر که حتی موقع خریدن عروسک ، انتخابم یه دختر و یه پسر با هم بود.

عزیزکم شش ماهه که باردارم و تو کوچولوی من داری تو وجودم رشد میکنی. وقتی یاد روزهای اول بارداری میفتم به اون روزها می خندم. چه روزهای سخت و پراسترسی بود بخصوص که فعلاً قصد بارداری نداشتم. اما حالا اون روزای سخت رفته و مامان لبخند به لب داره بخاطر وجود تو پسر نازنینم. هرچند که هنوز زایمان منو خیلی خیلی میترسونه. آخه نمی دونی مامانی ،سر بدنیا اومدن خواهری شما چه بلاهایی که سرم نیومد.

خب بگذریم نمیخوام بهش فکر کنم.

از خودت برات بگم مهمون ناخونده من که الآن بیست و سه هفته هست تو دلمی. نسبت به هفته های گذشته خیلی بیشتر شیطنت میکنی و به هر واکنشی عکس العمل نشون میدی.

حس میکنم وقتی صدای بلند میشنوی واکنش نشون میدی . خیلی خیلی جنب و جوش داری و گاهی اوقات لگد جانانه میزنی تا نشون بدی که مردی و توانایی اعمال قدرت داری . تازه یه جایی خوندم از این هفته که سن شماست چشمهای خوشگلت باز میشه و پلک میزنی ،حس لامسه تون تکامل یافته میشه و باید منتظر شیطنتهای بیشتری ازتون باشیم. خدا بخیر کنه این چند ماه باقیمونده رو مادر جان. زنده باشی مرد کوچک من...

و اما سونوی آستانه شش ماهگی ایلیاجونم که تاریخ دهم دی ماه رو مشخص کرده واسه قدم گذاشتن روی چشم مامانی:

 راستی اگه به جای فامیلی خودم یه فامیلی دیگه روی برگه سونو حک شده چیز مهمی نیست. واسه اینه که چون دفترچه من هنوز به دستم نرسیده عمه جون النا (مامان هدیه) که قراره عمه جون شما هم بشه اصرار داشت که با دفترچه اون دکتر برم . این شد که مامانی شما توی این برگه "فاطمه شارعی" هستش . تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد  title=

پسندها (4)

نظرات (0)