دلتنگی مامان
یه سلام مادرونه گرم به گل پسری مامان. حالت چطوره عزیزکم؟
جونم بگه واست مامانی؛ این روزا دلم حسابی برات تنگ میشه و دلم میخواد زود زود بیای و بغلت کنم. چرا ؟ به دلایل مختلف؛
اولیش اینه که به معنای واقعی از ریخت و قیافه دوران بارداری متنفرم بخصوص ثلث آخرش که الآن موقعیت فعلی خودمه.
دوم اینکه واقعاً این روزا خوابیدن خیلی برام مشکله و شبا با این وضعیت اصلاً نمی تونم بخوابم. واسه همین ترجیح میدم شب بیداریهام با حضور واقعیت کنارم باشه ؛با بغل کردنت و بوسیدنت مرد کوچک من.
اینم حیفه که نگم الناگلی ما بیصبرانه منتظر اومدنته عزیز دلم. همین امروز صبح که واسه چکاب وضعیت جنابعالی وقت ویزیت داشتم و از خواب بیدارش کردم ، وقتی بهش گفتم سریع باید آماده شه واسه دکتر رفتن، فوری پرسید:" مامان دیگه نی نی مون میخواد به دنیا بیاد؟" از بسکه روزشماری میکنه واسه اومدنت عزیزکم.
تازه وقتی تو خیابون میریم و یه مغازه سیسمونی فروشی میبینه همش به یادته و میگه: " مامان ببین چه خوشگله واسه داداشی بخریمش" ، یا هرلباسی که واسه خودش کوچیک شده میگه: "مامان اینو میدم به داداشی ". بعد باید کلی براش توضیح بدم که لباسهای خودش دخترونه اس و بدرد شما نمیخوره. اونجاست که میگه:"تفنگم رو که پسرونه هست میدم واسه خودش باشه" .
چند روز پیش یه مقدار وسایلی رو که واسه موقع قدم رنجه فرمودن شما لازمه آماده میکردم که النا با یه دنیا ذوق و شوق اونا رو داخل ساک میگذاشت.
همیشه توی همه بازیهاش تو هم حضور داری البته فعلاً بصورت نامرئی. تو رو کنار خودش مینشونه و به من و بابایی میگه:" اینجا جای داداشیه شما نشینیدا، له میشه"
می بینی چه خواهری مهربونی داری پسر گلم؟ پس دلم میخواد همینطوری مثل خودش دوستش داشته باشی .
بگذریم...
خب از ویزیت امروزمون نگفتم که مامانی شکم گنده شما 65کیلو شده و دلش میخواد این مدت خیلی خیلی زود بگذره تا برای همیشه از بارداری خلاص شه به امید خدا. واااای خدا جونم کی میرسه اون لحظه؟
دوستت دارم و یه عالمه دلتنگتم گل پسر...