ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

مهمون ناخونده

دلتنگی😔

خانه ایی که تو در آن قدم می زدی ... نفس می کشیدی لبخند می زدی غم چه می دانست چیست؟ تاریکی را از کجا می شناخت ؟!! شب را چگونه درک میکرد ؟! تو خودت آفتاب بودی و ماه تمام پیامبری بودی با رسالت عشق تا آرزوهایم را با دست های سبز دعایت به آستان اجابت برسانی تا تو را داشتم جهانم بهشت بود پدر ... همه چیز تمام بود نمیدانم چه شد درخت نارنج، داخل حیاط... مادرم روی تخت، پدرم کنارش،،، --در قاب! بغضی به مهمانی گلویم آمده است در این میان یک چیز کم است، -- تو!!! کاش میان این خانه، --قدم می‌زدی!...
1 مرداد 1399

جای خالی بابابزرگ🖤

پیش نمایش مطلب شما : هر چیزی به اندازه جای خالیش تو زندگیمون ذهنمون رو درگیر خودش میکنه بعضی جای خالیها کوچکند و با چیزهای کوچک پر میشوند مثل یک حبه قند کنار چای مثل یک چتر در روز بارانی مثل یک مسافرت بدون موسیقی مثل یک حساب بانکی خالی اما امان از جای خالیهای بزرگ که نمیشه به راحتی اونها رو پر کرد ... مثل جای خالی یک لبخند روی صورتی که دیگر نمیخندد مثل جای خالی یک نفر که حالا تبدیل به یک قاب عکس و یه عالمه خاطره شده مثل جای خالی یک دست نوازشگر مثل جای خالی پدر 🖤 ایلیا جونم چهل روزه که بابابزرگ دیگه توی جمع ما نیست . چهل روزه که به ما چهل سال گذشته و هنوز باور نداریم رفتنش رو . الهی مامان فدات شه ...
22 تير 1399

موش مامان و مدرسه موشها

موش کوچولوی مامان را در تصویر بیابید خودت رو دوست بـدار تصمیم بگیر با دل خوشی‌های سـاده معادله پیچیده‌ٔ زندگی را دور بـزنی. در خنده اسـراف کن و به غم پشت پا بـزن. با بــاران هم‌آواز شو و بگذار خورشید تنت را لمس کند. به دورهمی دوستانت نه نگو و بــرای بودن در شادی‌ها بهانه نیاور. گذشته را به دفتر خــاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌های بندانگشتی ساده نگذر. خـودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر... ...
4 خرداد 1399

بودنتان خودِ زندگیست ❤️

عزیزکم من واژه ها را خوب میشناسم میدانم بعضی هایشان به سختی به زبان می آیند میفهمم که بعضی جمله ها به قلب هایمان گره خورده طول میکشد باز کردن این گره ها اما تو بیا اراده کن فقط چشمانت را ببند من آنگونه در آغوش بگیرمت تا گره از تمام دوستت دارم های قلبت باز شود شبیه به هیچ ڪس ... نه !!!!! به سبک خودم 🦋 شما را دوستت دارم عزیزانم ‌ ‎‌‌‌‎‌ چشمانت راز آتش است آغوشت سرزمین رویاهای خیالی من گریزی ندارم از تو که بودنت خود زندگیست.... ️ ️ ...
2 خرداد 1399

کوچه اردیبهشت

خيالت نشسته روى تك تكِ دانه هاى تسبيحم اجابت شو همين يك شب قول ميدهم "قَدرَ"ت را بدانم صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید ... کوچه اردیبشهت را بگذری شکوفه ها را دانه به دانه به پایت می ریزم من بادم در موهایت می پیچم بارانِ بهار نارنجم بسویت می تازم دفتر خیال را می بندم و با مُشتی واژه ی عاشقانه میبوسمت♡...
24 ارديبهشت 1399

تو جزیی از منی

این روزها خورشید از پشت ابرهای شب زدهِ تاریک طلوع نمیکند... صبح های من، با گشودن چشمان پر فروغ تو آغاز میشود و تمام خانه ام میشود، خورشید!!! تو جزیی از منی دیگر نه زمان و نه مرگ هیچ یک عطش مرا از سرچشمه ی وجود و خیالت بی نیاز نمیکند... ...
21 ارديبهشت 1399