فقط یک هفته مونده
سلام عزیزکم وااااای مامانی پر از هیجانم و استرس....
آخه نمیدونی چی شده که . تاریخ بدنیا اومدن شما گل پسری تغییر کرده و انتظار مامان واسه بغل کردنت بجای دوهفته دقیقاً به نصف رسیده .
چطور؟ جونم واست بگه عزیزکم امروز وقت دکتر داشتیم و وقتی میرفتم اصلاً فکر نمیکردم که این آخرین ویزیتمون باشه . طبق گفته خانم دکتر رضاییان دهم دی ماه واسه قدم رنجه کردن جنابعالی حسابی دیره و باید تاریخ سزارین یک هفته جلوتر بیفته و یک هفته از انتظار زجر آور مامانی کم بشه. خلاصه اینکه برای تولدت تاریخ سوم دی ماه تعیین شد و من و عزیزی و بابایی خوشحال و شاد به خونه برگشتیم.
میدونی اولش فکر میکردم این اتفاق یعنی یک هفته زودتر به دنیا اومدنت واسه بابامحمد همچین خوشایند نباشه، آخه بابایی حتی موقع تولد عزیزی با روش سزارین موافق نبود. شک نکن اگه واسه النا مجبور نبودم سزارین شم حالا واسه شما گل پسرمون هم کاملاً مخالف اینکار بود. ولی انگار اونم کاملاً سختی بارداری من رو درک میکنه چون استقبالش از این خبر باعث تعجبم شد. البته نظر خودمم همین بوده و هست اما ایندفعه چاره ای جز این روش واسه زایمانم نیست. ولی حسنش اینه که روز تولدت مشخصه و مثل بارداری اولم هر شب با استرس نمیخوابم که فردا به دنیا میای یا پس فردا.
وای خدای من، باورم نمیشه ... یعنی فردا آخرین پنجشنبه ای هستش که تو دل مامانی هستی و پنجشنبه بعدی گرمای وجودت رو با بغل کردنت حس میکنم...بیصبرانه منتظرم عزیز دلم...
راستی من و النا لباسهایی رو که این مدت برات خریدیم از ذوقمون هزار بار از کمد بیرون آوردیم و نگاهشون کردیم. خدایی خواهرجونت هرجا می رفتیم فقط فکر تو بود و هر لباسی که می دید اصرار میکرد که واسه تو بخرمش. امروز دیگه از شوق زیاد اونا رو کنار هم چیدیمشون و کلی ذوق کردیم. فداااات...
پیشاپیش میبوسمت؛ یکی اینور یکی اونور
خدایا به امید خودت...