خداجونم شکرت...
وای نمیدونی امروز چقدر خوشحالم مامانی... دو ماهِ اضطراب آور گذشت و امروز با حرف دکتر آذرپیرا درمورد خوب بودن وضعیت پاهات آشوبِ دلم فرو نشست. این دوماه هم خیلی بهم سخت گذشت پسر گلم. حدود دو سه هفته اول که عادت به کفش جدید نداشتی شب تا صبح بیدار بودم چون فقط درحال شیر خوردن تو بغلم میخوابیدی. صبح ها که از جام بلند میشدم تمام خستگی ها تو تنم مونده بود اما هیچ چیز از خوب شدن پاهای تو پسرکم برام مهم نبود و نیست. خداروشکر میکنم که کفش واقعاً تاثیر داشت و نظر دکتر رو راجع به گچگیری پا عوض کرد.
و اما باز باید بریم کلینیک. ایندفعه واسه سفارش کفش جدید برای راه رفتنت. البته الآن هنوز راه نیفتادی ولی چون با تکیه به مبل راه رفتن رو تمرین میکنی و اکثر اوقات با دست گرفتن به چیزها روی پاهات می ایستی دکتر گفت بهتره روزی پنج-شش ساعت کفش بپوشی .
مامان فدات شه عزیزکم...
خدایا شکرت بابت همه چیز...