ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

مهمون ناخونده

اولـــیـــن بــرف بـــازی

1398/11/2 23:30
105 بازدید
اشتراک گذاری

و اما جونم بگه از ماجرای برف دیدن گلپسری در آستانه پنج سالگی برای اولین بار؛
البته سال گذشته رفتیم سپیدان اما به برف بازی نرسیدیم چون برفا آب شده بود و یه کم بیشتر ازش نمونده بود که از همونم هیچ خاطره ای نداشتی. امسال وقتی بارش برف رو از تلویزیون یا برف بازی نازنین و یاسمین رو میدیدی _ محل زندگیشون هر سال برف سنگین میباره_ میگفتی مامان چرا خونه ما برف نمیاد میخوایم با عزیزی آدم برفی درست کنیم. ناگفته نماند که مدتهاست دوتایی کیفتون رو با لوازم مورد نیاز ساخت آدم برفی آماده کردین و بیصبرانه منتظر بودین که یه روز از خواب بیدار شین و همه جا رو سفید ببینین.
معمولا ما جنوبیها از لذت بارش برف و ساختن آدم برفی محرومیم و بیشتر باید از تلویزیون تماشا کنیم این قشنگیها رو. آخرین بار که برف بارید و حیاط خونه سفید شد النا فقط یکسالش بود. موقع خواب بعداز ظهرش من براش یه آدم برفی درست کردم وقتی بیدار شد کلی ذوق کرد و باهاش بازی کرد. اما بعدش مامان یه سرمای حسابی خورد.
تا امروز که اون دخملی تو هشت سالگیه و پسر گلم چهار سالگیش رو رد کرده آدم برفی واقعی ندیده بودیم. تازه اونم نه توی خونه، ارتفاعات نزدیک شهرمون.
با دایی حمید و خاله اینا رفتیم اونجا اولش که از ماشین پیاده شدی خیلی خوشحال بودی از دیدن و بارش برف. اما یه کم که گذشت سردت شد و هی غر زدی؛ "برف بازی نمیخوام بغلم کن"، "برف چی بوده اه" ،"اصن بریم خونه"، "اصن برف خوب نیس"
بعدم که همه مشغول برف بازی بودن فقط مامان تو ماشین پیشت نشست تا باز سرش غر بزنی که چرا نمیریم خونه، چه برف بدی سردمه اه. والا آدم نمیدونه به کدوم سازت برقصه آخه وروجک
خلاصه انقدر غرغر کردی تا کم کم هم خودت هم چشمات گرم شدن و خوابت برد. وقتی رسیدیم خونه خواب بودی ولی النا با یه پاکت برف که با خودش آورده بود مشغول ساختن آدم برفی شد_البته با کمک مامان_ و بعد از تموم شدنش ازم خواست که تو فریزر نگهش داریم تا وقتیکه داداش کوچولوش از خواب بیدار شه و ببینه. با اینکار خواهری واقعا خوشحال شدی و کلی تشکر نصیب من و النا شد همچنین کلی ماچ و بغل نصیب آدم برفی
عزیزمی عاششششقتم


 


 

 


 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)