ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مهمون ناخونده

تفریح آی متی

1396/2/27 22:56
159 بازدید
اشتراک گذاری


یه روز خوب با دوستای خوب با شنیدن یه خبر خیلی خوب که خییییلی چسبید.
گلپسر خوشگلم همیشه مامانهای بچه های موسسه آی مت که خواهری اونجا کلاس میره با هم تفریح میرفتن و خیلی اصرار میکردن که منم همراهیشون کنم ولی بخاطر اینکه شما گلپسری از بغل مامان تکون نمیخوری و هرجا که میرم باید بچه بغل باشم تو رو بهونه میکردم و نمیرفتم. تا اینکه ایندفعه بخاطر النا که دوست داشت با دوستاش باشه دل به دریا زدم و باهاشون رفتیم. تصمیم بر این شد که بریم باغ خانواده زرگری. انقدر اونجا آقا بودی و مااااااه که خودم باورم نمیشد دیگه باید به زور بغلت میکردم عاشق قدم زدن شده بودی و تمام اون باغ بزرگ رو پیاده روی کردی.
وقت ناهار یه خبر خوب از بابایی گرفتم که روزمون رو شادتر کرد اونم خبر بارداری زنعمو فاطمه که چند ساله منتظر نی نی دار شدنش هستیم و بالاخره این اتفاق خوب افتاد.
خلاصه خیلی به مرد کوچکم خوش گذشت و خنده از رو لباش محو نمیشد. الهی همیشه لبت خندون باشه عمر مامان...
راستی یه چیزی؛ بخاطر اینکه بابایی مخالف کوتاه شدن موهاته -انگار عقده دختردار شدن داره- موهاتو میبندم که جلو چشمات نباشه و اذیت نشی. نگو که امروز دوتا خانوم که با یکی از دوستان اومده بودن و ما رو نمیشناختن عصر موقع رفتن از صحبتاشون شنیدم که درمورد گلپسری من میگفتن انگار یکیشون از دیگری جنسیت شما رو سوال کرده بود ایشونم با کمال اطمینان داشت دختر بودنت رو تایید میکرد. وقتی بهشون گفتم این کلوچه خوشمزه پسره چشماشون گرد شد و یکی از خانوما گفت مگه میشه پس چرا اسمش آواست؟ اینجا دیگه مامانی چشماش گرد شد و طی چند سوال و جواب مشخص شد قضیه اینه که من شما رو چندبار "آقا" خطاب کردم نگو که اونا "آوا" استراق سمع میکردن.
الهی من قربون این آقا کوچولوم برم عمرمی بخدااااا...

بازی توی موسسه قبل از رفتن؛

 

 



فدای این قدم زدنت عـــشـقـمـ ؛

 

 

 

 


 

 

 

 



عزیزمی؛

 

 

 

 



میمیرم واسه این شیطنتات؛

 

 

 

 


 

 

 

 



و یه آب بازی حسابی زیر شیر آب. مگه گلپسری کنده میشد از این آبخوری؟؟

 

 

 

 


قیافشو ...
فدات شم که شیطنت از چشمات میبره وروجکم

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)