ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

مهمون ناخونده

نیمه اردیبهشت

1398/2/13 0:14
196 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلپسر. جمعه نیمه اردیبهشت ماه است و امروز بعدازظهر مسیر پیاده روی جاده سلامت قصرالدشت رو تا تونستیم قدم زدیم.
با مترو رفتیم اونجا چون اون مسیر ماشین رو نبود. مسیر برگشت هم به اندازه رفت طولانی بود و چون امروز خواب ظهرت هم کنسل شد موقع برگشتن خسته بودی. گفتی میخوام بغلت شم _پام درد میکنه_ "همیشه وقتی میخوای خودت راه نری اینو میگی". گفتم خب مامانی هم خسته میشه گفتی ؛ "نه من همش بوست میکنم که خستگیت در بره" آخه من نخوامم مگه میتونم بغلت نکنم با این زبون ریختنات عشق من ...
دو سه دقیقه ای بغل بودی و هی مامانی رو ماچ میکردی و میگفتی؛ "حالا خستگیت در گرفت؟ "
تا اینکه چشمت افتاد به یه سگ خوشگل. اونوقت بود که دیگه خستگی و پادردت یادت رفت و نفهمیدی چطوری خودت رو از بغلم بندازی پایین تا تمام مسیر رو تا خود خیابون، اون سگ و صاحبش رو همراهی کنی.
توی مترو یا بقول خودت "مرتو" هم اونقدر شیطنت کردی و اینور و اونور دویدی که تا رسیدیم خونه فقط دراز کشیدی و خوابت برد.
خوب بخوابی شیرین زبون من. همه خستگیها و دردات به جونم مرد کوچک من.


 


 

 


 

 


اینجا گوجه باغی از درخت چیدی و میگی "مامان عسکش بگیر"

 

 


وقتی کلک کوچولوی ما توی خوردن بیسکوییت النا باهاش شریک میشه اما نوبت چیپس خوردن خودش که میشه به خواهریش میگه؛ ببین پرنده ها چه خوشگلن بدو بگیرشون .
دوستت دارم بوس

 

پسندها (9)

نظرات (3)

دخــــــتــرخــــالــــہدخــــــتــرخــــالــــہ
19 اردیبهشت 98 20:57
لطفا به ما هم سر بزنید
مامان صدرامامان صدرا
20 اردیبهشت 98 12:13
🌹🌹🌹
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
21 اردیبهشت 98 15:18
عزیزم خدا حفظشون کنه
مـامـــان فــاطــمـــه
پاسخ
ممنون گلم ❤