ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

مهمون ناخونده

تو جزیی از منی

این روزها خورشید از پشت ابرهای شب زدهِ تاریک طلوع نمیکند... صبح های من، با گشودن چشمان پر فروغ تو آغاز میشود و تمام خانه ام میشود، خورشید!!! تو جزیی از منی دیگر نه زمان و نه مرگ هیچ یک عطش مرا از سرچشمه ی وجود و خیالت بی نیاز نمیکند... ...
21 ارديبهشت 1399

...

️ ️ یه روز اردیبهشتی که اصرار کردین من پیاده برم خونه بابابزرگ که شما با دوچرخه بیاین اما وسط راه با دیدن و تماشا کردن یه اسب راه ده دقیقه ای بیشتر از یکساعت طول کشید ️ ...
16 ارديبهشت 1399

از قرنطینه به بــهـــار

راستی من نمیدانم این درخت ها این آسمان این گل ها ؛ باران ، این هوا کلا این بهار این اردیبهشت ؛ دلشان برای تو تنگ نشده ؟! برای نگاهت ؛ برای خنده های از سر ذوقت ... فیتیله ی عمرت بکشد پایین ! این نفرین را به خودت بگیر " ویروس چشم بادامی" از قرنطینه به بهار ..‌‌. به گوشم : دلم تنگ است ... ...
10 ارديبهشت 1399

آخرین فــروردیـن قرن

آخرین شبِ آخرین فروردین این قرن هم تمام شد دیگر هیچ فروردینی با هزار و سیصد شروع نخواهدشد.... براستی که چه زود میگذرد و چه زود دیر میشود با آرزوی بهترین ها‌‌... وپایان همه دل خستگی ها ورفع گرفتاریها اول اردیبهشت ماهت مـــبــارکـــ پســـرکــم ... عکسی از گلپسری با عکاسی خودش ...
1 ارديبهشت 1399

...

بیا تا حواس زمین پرت بهار است برای چند ساعتی زندگی را قرض بگیریم؛ درِ خانه اردیبهشت را بزنیم و هم‌بازی باد و شکوفه‌ها شویم؛ به پچ پچ پرندگان با هم گوش بسپاریم و راز این زیبایی را از اردیبهشت بپرسیم، مزه باران را روی گلبرگ گل بچشیم و کمی از عطر ریحان و بابونه را بدزدیم و در جیبمان پنهان کنیم؛ میان گیس‌های بافته شده‌مان شکوفه بکاریم و جرعه ای از صبر پنجره را برای خستگی‌های‌مان قرض بگیریم؛ عکس آسمان را در دستانمان قاب کنیم و خورشید را به چشمانمان بیاویزیم‌... بیا زندگی را قلقلک دهیم تا صدای خنده اش لحظه‌هایمان را پرکند؛ تا مزه واقعی گوجه سبز در جانمان رخنه کند و خنکی فالوده در مولکول‌هایمان ذخیره شود؛ تا گذر زمان ی...
29 فروردين 1399

نــقـاشـــی کـرونـا ویـروس

نقاشی کروناویروس اثر گلپسری ۴ساله من. مامان فدات شه که توی این مدت ازبس خونه نشین بودیم و مراقب و حساس شدیم روی شستن دست و تمیزی شما بچه ها، تمام فکر و دغدغه شما هم شده این ویروس لعنتی که روزی چند بار درموردش با النا حرف میزنین و همینطور که مشغول کار خونه هستم صحبتاتون رو میشنوم عزیزای دلم . البته حساس شدن که چه عرض کنم. بعد از کرونا باید بریم وسواس شدیدمون رو درمان کنیم اما باز ارزش خلاص شدن ازین وضعیت رو داره. هر روز میگی ؛ "مامان پس کی کرونا تموم میشه که بریم پارک" میگم عزیزم همه پارکها تعطیله دراشون بسته اس. "مـیگی پارک که در نداره" میگم آره ولی اجازه نمیدن بریم میگی "خب بگو پسرم دوس داره تو پارک ب...
21 فروردين 1399

نــابـــودگــر۲ 😄

  و اما سرنوشت کادوی تولد ۱۵سالگی من که بواسطه مهندس بازی جنابعالی به این روز افتاد. تا همین چندماه پیش موقع اسباب کشی با روز اولش مو نمیزد. تا اینکه اونو که تو جعبه یادگاریهام بود دیدی و با وجود مخالفتم اصرار کردی مال خودت باشه . منم به این شرط بهت دادم که خرابش نکنی و حسابی سفارش کردم آخه من رو یادگاریام خیلی حساسم. یکی دوبارم از اتاقت داخل اسباب بازیات کش رفتم اما حسابی حواست بهش بود و باز اومدی ازم گرفتیش. شما هم مثلا به مامان قول دادی که خرابش نکنی فقط مال خودت باشه ولی زهی خیال باطل. یکی دوروزه شکوندیش و کم کم دل و رودشو ریختی بیرون. وقتی هم غر میزنم میگی ؛ "عه مامان میخوام برات درستش کنم یه لحظه و...
16 فروردين 1399